بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 60
بازدید کل : 2164
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1
افسانه باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات
مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .
باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم .
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .
افسانه مدتیست که روی ماه تو را ندیده ام ، دلم برایت تنگ است در این مدت تنها از دلم شکایت شنیده ام. افسانه دلم بهانه ی تو را میگیرد ، تو را میخواهد ، و تنها نیازش دیدن دوباره ی تو است.
کاش فرا رسد لحظه دیدار ،افسانه عزیزم خسته شدم از این انتظار ، چگونه آرام کنم این دل بیقرار؟
دلم تو را میخواهد ، دلم برایت تنگ شده ،افسانه چشمهایم ، چشم انتظار دیدن تو هستند.
میدانم تو نیز دلتنگ منی ، بیقراری ، چشم انتظاری ، عزیزم باز هم منتظر بمان.
این انتظار شیرین است ، پایانش لحظه ی به تو رسیدن است ، تو را میگیرم در آغوشم تا رها شود غم دلتنگی و انتظار . افسانهعزیزم تو که تنها نیاز منی ، دلتنگ نباش ، ای تو که همیشه در قلب منی.
میگذرد این لحظه ها ، بهار زندگی در راه است ، پایان میرسد فصل سرد انتظار. عزیزم میدانی که چقدر دلم برای چشمان قشنگت تنگ شده است؟ عزیزم میدانی که مدتهاست در حسرت یک لحظه گرفتن دستهای گرمت نشسته ام؟ عزیزم هنوز باور ندارم میخواهم دوباره تو را ببینم . عزیزم هنوز باور ندارم به تنها آرزویم که دیدن تو است میرسم .
فدای آن چشمهای قشنگت که به انتظار من نشسته.
افسانه خانمی من میدانم تو نیز حال مرا داری ، اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد
چون بدجور عاشقتم…
افسانه نقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده ام
همه می گویند تو دیوانه ای ، نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام
افسانه عزیزم تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ، اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم
خانمی من تو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام
ای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم
تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم
که من که جز تو کسی را ندارم ،افسانه خانمی من قلبم ، احساسم ، وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، همیشه با تو بودن را میخواهم .
عاشقانه میگویم افسانه دوستت دارم
افسانه صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم
از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم
گقتم این قلب مال تو ، همیشه وفادار تو ، هرگاه خواستی بگو تا شود فدای تو
از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم
شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم افسانه تنها تو می مانی تا ابد در دل من
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ،افسانه هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را…
دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری افسانه عزیزم خیلی دوستت دارم
گفتی دلت میخواهد همیشه در کنارم باشی، آرزو داری سرت را بر روی شانه هایم بگذاری و آرام بخوابی ، بیا عزیزم که من نیز بی قرارم ، آرزو دارم در کنارت همین شعر عاشقانه را برایت بخوانم…
این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست.
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست.
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست، کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را.
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را.
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است.
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ، دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ، اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد.
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ، آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ، کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست.
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری، تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است.
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذارنم ،میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم…نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ، نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.
تو شکوفه ای در کویر دلم هستی
تنها یار و همدم و زندگی ام هستی،
چه بخواهی ، چه نخواهی تا ابد در قلب من هستی.
دوستت دارم ، به خدا تنها تو را دارم ،
عاشق توام ، دیوانه آن نگاه پر مهر توام.
تو برایم بهترین هستی ، دنیا را نمیخواهم ، تو زندگی من هستی
بیا در آغوشم ، بگذار تو را ببوسم ، میخواهم در گرمی آغوشت بسوزم.
به من نگاه کن ، بگذار تا میتوانم تو را ببینم ، آنقدر ببینم تا از شوق دیدنت بمیرم.
بگذار دستانت را بگیرم ، تا آرام بگیرم از اینکه تو عشقمی و من عاشقترینم.
تو مال منی عزیزم ، این رویا نیست ای بهترینم ،
این را به خاطر بسپار که تا ابد در قلب منی نازنینم.
این فریادیست از سوی قلب من، دوستت دارم عشق من ،
این احساسیت از سوی قلب من ، همیشه بدان که تا ابد نه من بی تو هستم نه تو بی من!
ستاره ای هستی همیشه درخشان ،
جایگاه تو بالاتر از آسمان ،
قسم به عشق پاکمان ،
عاشقت میمانم تا پای جان.
صدای گریه می آید
صدای ناله ی دلی آشفته می آید
صدای تپشهای یک قلب عاشق می آید
صدای درد دل های دلی می آید که بدجور گرفتار است
در قلبم دارم عشق تو را ، باور نمیکنم شکسته ام قلب مهربان تو را
ببخش این قلب ساده ی مرا ، خیلی دوستت دارم این را باور کن ای عشق بی همتا
صدای گریه می آید ، یا چشمانم بهانه میگیرد ، یا دلم در این لحظه تو را میخواهد
کاش اینک در کنارم بودی ، اشکهایم را میدیدی ، و صدای درد دلم را میشنیدی
که میخواهد همیشه با تو باشد ، به عشق تو به خوشبختی امیدوارم باشد
اعتراف میکنم تا به حال عشقی پاک مانند تو را ندیده ام
من لیاقت قلب پاک و مهربان تو را ندارم ، تا به حال قلبم را اینگونه پشیمان ندیده ام
پشیمانم از اینکه قلبت را شکسته ام ، تو نمیدانی احساساتم را جز تو به کسی ابراز نکرده ام ، تو نمیدانی شبی نیامده که با چشمهای خیس نخوابیده ام ، یا نیامده شبی که برای رسیدن به تو با خدا راز و نیاز نکرده ام
صدای گریه می آید ، وقتی فکر میکنم به فردای بی تو بودن ،
آرزو می کنم کاش هیچگاه در این دنیا نبودم
وقتی فکر میکنم تو را ندارم ، میدانم باور نمیکنی ، اما حس میکنم قلبی در سینه ندارم
صدای ناله می آید ، صدای ناله ی یک دل عاشق می آید
کسی که باور نمیکند عشق مرا ، تو باور کن این دل عاشق مرا
باور کن که بی تو ، با تابوت میبرند قلب مرا…
تو آنقدر مهربانی که مهربانتر از تو ندیده ام
طعم شیرین عشق را تنها با تو چشیده ام
از آن لحظه که تو آمدی تنها این را از قلبم شنیده ام
دوستت دارم
نقاشی خودم را در کنار تو بر روی دیوار اتاقم کشیده ام
همه می گویند تو دیوانه ای ، نمیدانند برای داشتن تو چه سختی ها کشیده ام
تو باور کن که من برای داشتن عشق پاکی مثل تو لحظه ها را با خدای خویش بوده ام ، تا تو را به من بدهد که اینگونه عاشقت شوم ، اینگونه اسیر آن دل مهربانت شوم
تو آنقدر خوبی ، که بهتر از تو ندیده ام ، ای باوفا ، وفادارتر از تو ندیده ام
ای سرچشمه ی روشنی ها ، دستم را بگیر تا حس کنم که تو را دارم
تا باور کنم که عشقی ماندگار مثل تو را دارم
که من که جز تو کسی را ندارم ، قلبم ، احساسم ، وجودم مال تو است ، این حرف آخر من است ، همیشه با تو بودن را میخواهم .
نه! یک لحظه نیز فکر نمیکنم که تو نیستی ، من تنها هستم و تو در کنارم نیستی ، نه ! نمیخواهم حتی یک لحظه نیز ، به آن لحظه ی تلخ بیاندیشم.
ببین که قلبم از آن روز که تو آمدی ، چه حالی دارد ، تو که در قلب منی ببین چه هوایی دارد ، به چشمانم نگاه کن و ببین چه دنیایی دارد ، بیا در آغوشم و حس کن که وجودم چه التهابی دارد
قلبم چه تپشی دارد ، وای که خودم نیز نمیدانم چه حالی دارم
میدانم تو نیز حال مرا داری ، اما هنوز هم باور نداری که چه جایگاهی در قلبم داری
تو که در قلب منی ، میفهمی که چرا اینگونه قلبم میتپد
چون بدجور عاشقتم…
تو همان نیمه گمشده ی منی که مدتها به انتظار آمدنش نشسته بودم
تو همان انتظاری، که در نهایت به آن رسیدم…
تو ماه منی ، چه زیبا و نورانیست شبهای تیره و تار با وجود تو
ای قشنگترین بهانه ، چه دلنشین است بهانه های عاشقانه ی تو
گل من ، با آمدنت گلستان شد آن کویر تشنه ی قلب من
تو همان شعری ، شعری که با شنیدنش آرام میگیرد دل من
برایم بخوان هر شب ، تا آرام روی هم رود پلکهای من…
دسته دسته چیده ام گلهای نرگس را برای تو
تا آن لحظه که می آیی آنها را با احترام تقدیم کنم به چشمهای مست تو
عطر گلهای نرگس دیوانه میکند مرا ، حرفی بزن، چرا اینگونه نگاه میکنی مرا
به تو مدیونم ای خدا ، این مهربانترین فرشته ات بود که برایم فرستادی از آن سوی دنیا
ای دنیای من ، چه بی انتهاست آن نگاهت ، نمیتوانم انتهای آن نگاه را ببینم ، به راستی که چه کهکشان درخشانیست آن سوی چشمانت
تو همان آرزویی که در گذشته هر گاه به آن فکر میکردم میخندیدم
با خود میگفتم محال است به این آرزو برسم
تو همان آرزوی دست نیافتنی منی که اینک در کنارمی ،عزیز دلمی ، قلبمی ، که عاشقانه در سینه ام میتپی و به من نفس میدهی ، جان میدهی ، زندگی میدهی .
مال منی، نفسهای منی، عشق منی تو
زندگی با تو آرام آرام است، آرامش لحظه های منی تو
چقدر این دنیا زیباست ، زیبایی دنیای منی تو
میدخشد خورشید در قلب آسمان آبی ، نورانی ترین صحنه ی زندگی منی تو
عشق کلامیست جاودانه ، معنای واقعی عشقی تو
این راه بی پایان است ، اول راه من و توییم و آخر راه از عشق هم مردن
میشنوم صدای عشق را از لا به لای نوازش های پر مهر تو
میشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق من
چشمهایم اسیر شده به چشمهایت
قلبم گرفتار شده در گرمای آغوش مهربانت
دلبستن من یک سو، دوست داشتن تو سویی دیگر
عاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگر
من و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما ،
عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیرد
به حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی، در همان هوا ، حس کردم در حال خودم نیستم ، در برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام.
انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو ،
این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه تو
باز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام از آغاز ، باز هم در همان گرفتاری و اسارت ، اسیرت شدم ، دیوانه تر از آن مجنون قصه ها شدم ….
مال منی ، نفسهای منی ، زندگی منی تو
قلب بی ارزشم را با احترام فدا میکنم در راه عشق تو
دفترم لبریز شده از احساسات
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ، انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ، کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ، کسی چه میداند عشق ما چیست ، یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری ، دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا
هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت
تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم
هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،
با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند
تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت
که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است
وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم
اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ، شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد
این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد
میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!
میخواستم بپرسم که :
عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
عشقم برای تو ، احساسم برای تو ، زندگی ام برای تو ، من هیچ نمیخواهم.
با قلب و احساس من بازی کن ، این قلب سرگرمی تو.
تو شاد باش ، من میسوزم ، تو بی خیال باش ، من میسازم.
در راه عشق تو مثل آتش سوختم و اینک نیز تنها خاکسترم بر جا مانده است.
خاکستری که تنها با باد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد.
در راه عشق تو چه سختی هایی کشیدم ، چه شکنجه هایی دیدم ،چه غم
و غصه هایی چشیدم ، و چه اشکهایی که نگو برای تو ریختم ، غرورم را شکستم
و از همه گناههایت گذشتم ، همه اینها فدای آن قلب بی وفای تو.
از آن سو تو از عشق سرد شدی ، از این سو من در عشق تو میسوختم
از آن سو تو بیخیال این دل عاشق من بودی ، از این سو من لحظه به لحظه
به یاد تو و دلتنگ تو بودم.
این دل من برای توست هر چه میخواهی آن را بشکن ، بشکن تا من نیز
همچنان بسوزم … سوختن در اتش عشق تو به من گرمای
یک زندگی پر از امید را میدهد.
تو در آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک میزنند نگاه کن
من نیزدر این سو با حسرت به تو نگاه می اندازم و در حسرت آن
روزهایی مینشینم که در کنار هم بودیم ، عاشق هم بودیم ، و هیچکس
مثل ما همدیگر را دوست نمیداشت.
عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من نیز با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم.
اگر با شکستن این دل من ، دیدن ان لحظه که در عشق تو میسوزم و
با عشقت میسازم تو را آرام میشوی ، حرفی نیست دلم را بشکن و با آن بازی کن.
ين روزا اي گلکم
خيلي بهونه گير شدي
نکنه مي خواي بگي
از من ديگه تو سير شدي
تو خودت خوب مي دوني
که من چقدر دوستت دارم
اگه تنهام بزاري به خدا کم ميارم
تو مثل نور اميدي توي زندگي من
که اگه بري ميميره بعد تو اين روح و تن
مگه تو قول ندادي هميشه با من بموني
پس چرا من رو زمين و تو روي آسموني
گلکم دارو ندار من توئي
تو خودت اينو که بهتر مي دوني
اما از وقتي که اينو فهميدي
پر کشيده از نگات مهربوني
دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم ميمرم
خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه
برو که ديدن اشکات منو به گريه ميندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نميشه بعد تو بوسيد نميشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپرشه که بايد از نگات دل کند
حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم
اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم
که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم
فداي عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گريه ميندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گريه حلالم کن
خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن
بچه بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنيا همين 10 تا بود و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره نهايت دوست داشتن چندتاست ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي بچگي
خیلی سخته که گوشه اتاقت بشینی و زنوانت را بغل کنی و به سیاهی ها خیره شوی و در افکارت به گذشته های دور پرواز کنی و به این بیاندیشی که تمامی این سیاهی ها از ان توست... سهم تو از تمام دنیا این است... نه بیشتر و نه حتی کمتر... بعد پوزخندی تلخ میزنی زنوانت را رها می کنی و میگویی ایکاش کمی کمتر بود. در مغزت تمام این ادم های سیاه و سپید و خاکستری را مرور می کنی اما از همه گریزانی و بعد باز هم به این نتیجه میرسی که تمام این سیاهی ها از ان توست نه بیشتر... همه چیز را با دلخوری رها می کنی و از دل سیاهی ها بیرون میایی اما اینجا هم جایی نداری بطوریکه نور چشمانت را ازار می دهد پس سعی می کنی به همان پیله ی کوچک و تاریک تنهایی هایت پناه ببری تا واقعا تنها باشی. نه اینکه همه اطرافت باشند و باز هم هیچ کس نباشد
مي دانم هر از گاهي دلت تنگ مي شود. همان دل هاي بزرگي كه جاي من در آن است، آن قدر تنگ مي شود كه حتي يادت مي رود من آنجايم. دلتنگي هايت را از خودت بپرس و نگران هيچ چيز نباش! هنوز من هستم. هنوز خدايت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است! اما من نمي خواهم تو همان باشي! تو بايد در هر زمان بهترين باشي. نگران شكستن دلت نباش! مي داني؟ شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشكند. و جنسش عوض نمي شود ... و مي داني كه من شكست ناپذير هستم ... و تو مرا داري ...براي هميشه! چون هر وقت گريه مي كني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد ... چون هر گاه تنها شدي، تازه مرا يافته اي ... چون هرگاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم، صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيده ام! درست است مرا فراموش كردي، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم! دلم نمي خواهد غمت را ببينم ... مي خواهم شاد باشي ... اين را من مي خواهم ... تو هم مي تواني اين را بخواهي. خشنودي مرا. من گفتم : وجعلنا نومكم سباتا (ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم) و من هر شب كه مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود ... نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد. شب ها كه خوابت نمي برد فكر مي كني تنهايي ؟ اما، نه من هم دل به دلت بيدارم! فقط كافيست خوب گوش بسپاري! و بشنوي ندايي كه تو را فرا مي خواند به زيستن!
خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت