بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 2223
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1
دلگرفته
این هوا ، هوای دلگیریست ، فصل قلبم پاییزیست.
آسمان قلبم ابری است ، دلم گرفته ، این چه دردیست.
این چه دردیست که بی دواست ، با گریه هایم هم صداست، کسی نیست اینجا ، که آرام کند دلم را.
کسی نیست اینجا که پاک کند اشکهایم را ، بشنود درد دلهایم را.
از غم نمینویسم ، اما دلم پر از غم است ، از اشک نمینویسم اما آن قطره هایی که از چشمانم میریزد نامش اشک است.
من که حرفی نمیزنم ، بغض گلویم را گرفته ، پس بخوان درد دلم را ، دردی که بر روی کاغذ خیس نوشته ام ، تو که با غم بیگانه نیستی ، اگر امروز شادی فردا همنشین غمهایی ، تو که امروز از اشکهای من میخندی فردا خودت اسیر اشکهای چشمهایت خواهی شد.
چرا به بیراهه میروم ، دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم ، آشیانه من کجاست ، دل من خسته و تنهاست ، کسی میشوند فریاد مرا ، نه عزیزم اینجا سرزمین غمهاست.
بگذار اشک بریزم نگو طاقت دیدن اشکهایم را نداری ، به خدا تو حال مرا نداری، تو جای من نیستی و قلب شکسته در سینه نداری ، این تنها راه آرامش است ،دلم گرفته، به خدا این تنها راه شکستن بغض کهنه است.
نمیدانی چه حالی دارم ، تمام لحظه هایم را با دلی گرفته میگذارنم ،میترسم دیگر معنی لبخند را ندانم…نگو که چرا از اشک مینویسم ، تو که خودت روزی اسیر غم ها بوده ای ، نگو که چرا اینقدر غمگین مینویسم.